برادرم نباش



برادرم نباش (پارت 12)

غزل پشت سرم اومد با عصبانیت گفت : چیکار کردی دیوونه این چه طرز برخورد بود ؟؟

گفتم: فقط جبران کردم همین.

غزل : وااااای من از دست تو دیوونه میشم اونکه عمدی اینکارو نکرد.

گفتم : میشه توو کارای من دخالت نکنی منو نگابا این مانتوی خیس تا آخر کلاس چیکار کنم؟؟؟؟

مهسا و آیدا پشت سرمون اومدن تا خواستن دهن باز کنن گفتم : سکوت لطفا .

رفتیم سرکلاس این استادمون آقای سپنتا بودن همسرشونم خانم قاسمی ایشونم استاد یکی از درسامون بودن . استاد سپنتا اومد سرکلاس باهامون اشنا شد یسری مسائل مربوط به کلاس و گفت بعد گفت : خانم پناه راد و آقای آراد شریفیان چرا شما دو نفر خیس شدین  ؟

آها پس اسمش آراد شریفیان بود . یکی از بچها گفت : استاد هوس نسکافه بازی کرده بودن همو خیس کردن با نسکافه . همه زدن زیر خنده بی توجه بهشون خیره شدم به روبه رو .

بالاخره کلاسا تموم شد یه نفس راحتی کشیدم چقدر اولین روز سوتی دادیم ما .خخخخخ

سوار تاکسی شدیم و راه افتادیم سمت خونه . به بابا زنگ زدم باهاشون صحبت کردم دلم آروم گفت خیلی دلم براشون تنگ شده .

مهسا: بچها من با غزل میرم بیرون آیدا توعم با پناه .

گفتم: جااااانم چرا باید اینطوری دوتا دوتا بریم بیرون؟؟

آیدا ما دوتا بی سلیقه ایم میخواییم باهم بریم تو به آیدا انتخاب کن هرچی میخواد غزلم بمن .

غزل: خب چهارتایی بریم دیگه . مهسا مخالفت کرد منم گفتم خستم و میرم خونه .

غزل با مهسا رفتن بیرون منو آیداعم اومدیم خونه. لباسامو عوض کردم لباس راحتی پوشیدم و رفتم اتاقم .

آیدا: پناه خوابیدی؟

گفتم : نه فعلا کاری داری ؟

آیدااومد اتاقم: تو بابات پولداره ؟

گفتم :بستگی داره تعریفت از پولدار چی باشه.

آیدا: تک فرزندی؟

گفتم : آره چرا میپرسی ؟؟؟

آید : هیچی همینجوری تو از غزل خیلی عاقل تری خوشم اومد از رفتار امروزت توو دانشگاه.

گفتم : باشه برو بذار بخوابم . با صدای بلند خندید رفت.

هنوزکامل به خواب نرفته بودم که صدای آیدا رو شنیدم مثل اینکه داشت با تلفن صحت میکرد با چیزی که شنیدم گوشام تیز شد رفتم نزدیک در

آیدا:خان عمو ما داشتیم میرفتیم بیرون یکی از بچها نیومد تقصیر من چیه . بله چشم سعی خودم و میکنم نه حواسم هست. خدانگهدار.

یعنی چی آخه این داره به کی گزارش میده سریع غزل و گرفتم: غزل سریع هرجاهسی بیا خونه نه و چرا و چیشده نداریم سریع خووونهههه.

بعد گذشت دقایقی اومدن غزل و کشوندم توو اتاق گفتم : امروز چیز مشکوکی ندیدی از مهسا؟

گفت : بازم خل شدی چیشده پناه؟

گفتم : سوالای نامربوط نپرسید؟

غزل : چرا فقط پرسید چند تا بچه این بابات چیکارس و اینا .

گفتم : غزل باور کن یه اتفاق بدی میخواد بیوفته اینا خیلی مشکوکن امروز آیدا بایکی حرف میزد انگار داشت گزارش میداد به یکی . غزل : بذار برم ببینم چخبره ؟ 

گفتم : نه غزل نه طبیعی رفتار کن انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده هییییچی .

غزل : اتفاقی نیوفتاده که تو الکی ترسیدی بیا ماعم بریم بپرسیم تک فرزندی ، ننه بابات کین؟

گفتم : نمیدونم چی بگم شایدم حق باتوعه ولی من مطمئنم این به یکی گزارش داد.

غزل :پناه فکر بد نکن ابنجوری فقط خودتو اذیت میکنی .

نمیدونم شایدم حق با غزل باشه ایناعم دوتا دانشجو هستن مثل ما دوتا تو این شهر درندشت میخوان به کی گزارش بدن خیلی آدم مهمی هسیم ما

یه نفس عمیق کشیدم و فکرم و از هرچی که باعث میشد آرامشم بهم بریزه دور کردم.

 

 


تبلیغات

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ناجی فایل سلام دادا تذکره ی مبتلایان اینجا همه چیز هست نامبر وان موزیک | دانلود آهنگ جدید دانلود آهنگ انواع دیاگ اسکانیا دیاگ ولوو دیاگ بنز و کاترپیلار من رضا هستم فیلم و سریال رایگان حصّاص شو!